معجزات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم(مبحث سوم)
معجزات نوع سوم
نـوع سـوّم : مـعـجـزاتـى اسـت کـه در حـیـوانـات ظـاهـر شـده ، مـانـند تکلّم کردن گوساله آل ذریـح و دعـوت او مـردم را بـه نـبـوّت آن حـضـرت (1) و تـکـلّم اطفال شیرخواره با آن حضرت (2) و تکلّم گرگ و شتر و سوسمار و یعفور و گـوسـفند زهرآلوده و غیر ذلک (3) از حکایات بسیار و ما در اینجا اکتفا مى کنیم به ذکر چند امر:
تقاضاى آهو از پیامبر
اوّل : راونـدى و ابـن بـابـویـه از امّ سـلمـه روایـت کـرده انـد کـه روزى حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم در صحرائى راه مى رفت ناگاه شنید که منادى ندا مى کـند: یا رسول اللّه ! حضرت نظر کرد کسى را ندید؛ پس بار دیگر ندا شنید و کسى را ندید و در مرتبه سوّم که نظر کرد آهوئى را دید که بسته اند، آهو گفت : این اعرابى مرا شـکـار کـرده اسـت و مـن دو طـفـل در ایـن کـوه دارم مرا رها کن که بروم و آنها را شیر بدهم و برگردم . فرمود: خواهى کرد؟ گفت : اگر نکنم خدا مرا عذاب کند مانند عذاب عشّاران ؛ پس حـضـرت آن را رها کرد تا رفت و فرزندان خود را شیر داد و به زودى برگشت و حضرت آن را بـسـت . چـون اعـرابـى آن حـال را مـشـاهـده کـرد گـفـت : یـا رسـول اللّه ! آن را رهـا کـن . چـون آن را رهـا کـرد دویـد و مـى گـفـت : اَشـْهـَدُ اَن لا اِل هَ اِلا اللّهُ وَ اَنَّکَ رَسُولُ اللّهِ و (ابن شهر آشوب ) روایت کرده است که آن آهو را یهودى شـکـار کـرده بـود و چـون بـه نـزد فـرزنـدان خـود رفـت و قـصـّه خـود را بـراى ایـشـان نـقـل کـرد گـفـتند: حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم ضامن تو گردیده و منتظر اسـت ، مـا شـیـر نـمـى خـوریـم تـا بـه خـدمت آن حضرت برویم ؛ پس به خدمت آن حضرت شـتـافـتـنـد و بـر آن حـضـرت ثـنـا گفتند و آن دو (آهو بچه ) روهاى خود را بر پاى آن حـضـرت مـى مـالیـدنـد ؛ پـس یـهـودى گریست و مسلمان شد و گفت آهو را رها کردم و در آن مـوضـع مـسـجـدى بـنـا کـردنـد و حـضرت زنجیرى در گردن آن آهوها براى نشانه بست و فرمود که حرام کردم گوشت شما را بر صیّادان .(4)
شکایت شتر
دوم : جـمـاعـتى از مشایخ به سندهاى بسیار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند کـه روزى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم نشسته بود ناگاه شترى آمد و نـزدیـک آن حـضـرت خـوابـیـد سـر را بـر زمـیـن گـذاشـت و فـریاد مى کرد؛ عمر گفت : یا رسـول اللّه ، ایـن شـتـر تـرا سـجـده کـرد و مـا سـزاوارتریم به آنکه ترا سجده کنیم . حضرت فرمود: بلکه خدا را سجده کنید این شتر آمده است شکایت مى کند از صاحبانش و مى گـویـد کـه مـن از مـلک ایـشـان بـه هـم رسـیـده ام و تـا حـال مـرا کـار فـرمـوده انـد و اکـنون که پیر و کور و نحیف و ناتوان شده ام مى خواهند مرا بـکـشـنـد و اگـر امر مى کردم که کسى براى کسى سجده کند هر آینه امر مى کردم که زن بـراى شـوهر سجده کند (5) پس حضرت فرستاد و صاحب شتر را طلبید و فـرمـود کـه این شتر از تو چنین شکایت مى کند. گفت : راست مى گوید ما ولیمه داشتیم و خـواسـتـیـم کـه آن را بـکـشـیـم حـضـرت فـرمـود کـه آن را نـکـشـیـد صـاحـبـش گـفـت چـنـیـن باشد.(6)
سـوّم : راونـدى و غـیـر او از مـحدّثان خاصّه و عامّه روایت کرده اند که (سفینه ) آزاد کرده حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم گفت که حضرت مرا به بعضى از جنگها فـرستاد و بر کشتى سوار شدیم و کشتى ما شکست و رفیقان و متاعها همه غرق شدند و من بـر تـخته اى بند شدم موج مرا به کوهى رسانید و در میان دریا چون بر کوه بالا رفتم موجى آمد و مرا برداشت و به میان دریا برد و باز مرا به آن کوه رسانید و مکرّر چنین شد تـا در آخـر مـرا بـه ساحل رسانید و در میان دریا مى گردیدم ناگاه دیدم شیرى از بیشه بیرون آمد و قصد هلاک من کرد من دست از جان شستم و دست به آسمان برداشتم و گفتم : من بنده تو و آزاد کرده پیغمبر توام و مرا از غرق شدن نجات دادى آیا شیر را بر من مسلّط مى گـردانـى ؟! پـس در دلم افـتـاد کـه گـفـتـم : اى سـَبـُع ! مـن سـفـیـنـه ام مـولاى رسـول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم حرمت آن حضرت را در حقّ مولاى او نگاه دار. واللّه کـه چـون ایـن را گـفتم خروش خود را فرو گذاشت و مانند گربه به نزد من آمد و خود را گـاهـى بر پاى راست من و گاهى بر پاى چپ من مى مالید و بر روى من نظر مى کرد پس خـوابـیـد و اشـاره کرد به سوى من که سوار شو چون سوار شدم به سرعت تمام مرا به جـزیـره رسـانـیـد که در آنجا درختان میوه بسیار و آبهاى شیرین بود؛ پس اشاره کرد که فرود آى و در برابر من ایستاد تا از آن آبها خوردم و از آن میوه ها برداشتم و برگى چند گـرفـتم و عورت خود را با آنها پوشانیدم و از آن برگها خُرجینى ساختم و از آن میوه ها پـر کـردم و جـامـه اى که با خود داشتم در آب فرو برده و برداشتم که اگر مرا به آب احـتـیـاج شـود آن بـیـفشرم و بیاشامم . چون فارغ شدم خوابید و اشاره کرد که سوار شو چـون سـوار شدم مرا از راه دیگر به کنار دریا رسانید ناگاه دیدم کشتى در میان دریا مى رود پس جامه خود را حرکت دادم که ایشان مرا دیدند و چون به نزدیک آمدند و مرا بر شیر سـوار دیـدنـد بـسـیـار تـعـجـّب کـردنـد و تـسـبـیـح و تـهـلیـل خـدا کـردنـد. مـى گفتند: تو کیستى ؟ از جنّى یا از انسى ؟ گفتم : من سفینه مولاى حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى باشم و این شیر براى رعایت حق آن بشیر نـذیـر اسیر من گردیده و مرا رعایت مى کند؛ چون نام آن حضرت را شنیدند بادبان کشتى را فرود آوردند و کشتى را لنگر افکندند و دو مرد را در کشتى کوچکى نشانیدند و جامه ها بـراى من فرستادند که من بپوشم و از شیر فرود آمدم و شیر در کنارى ایستاد و نظر مى کـرد کـه مـن چـه مى کنم پس جامه ها به نزد من انداختند و من پوشیدم و یکى از ایشان گفت کـه بـیـا بـر دوش مـن سـوار شـو تـا تـو را بـه کـشـتـى بـرسانم نباید شیر رعایت حق رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را زیاده از امت او بکند؛ پس من به نزد شیر رفتم و گـفـتم : خدا ترا از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم جزاى خیر بدهد؛ چون این را گـفـتـم ، واللّه دیـدم کـه آب از دیـده اش فـرو ریـخـت و از جـاى خـود حـرکـت نـکـرد تـا مـن داخل کشتى شدم و پیوسته به من نظر مى کرد تا از او غایب شدم .(7)
چـهـارم : مـشـایـخ حـدیـث روایـت کـرده انـد کـه چـون حـضـرت رسـول صلى اللّه علیه و آله و سلم اراده قضاى حاجت مى نمود از مردم بسیار دور مى شد. روزى در بیابانى براى قضاء حاجت دور شد و موزه خود را کند و قضاى حاجت نموده وضو سـاخت و چون خواست که موزه را بپوشد مرغ سبزى ـ که آن را (سبز قبا) مى گویند ـ از هوا فرود آمد موزه حضرت را برداشت و به هوا بلند شد؛ پس موزه را انداخت مار سیاهى از مـیانش بیرون آمد و به روایت دیگر مار را از موزه آن حضرت گرفت و بلند شد و به این سبب حضرت نهى فرمود از کشتن آن .(8)
فـقـیـر گـویـد: کـه نـظـیـر ایـن از حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام نقل شده و آن چنان است که (ابوالفرج ) از (مدائنى ) روایت کرده که سیّد حمیرى سوار بـر اسـب در کـنـاسـه کـوفـه ایـسـتـاد و گـفـت : هـر کـس یـک فضیلت از على علیه السّلام نقل کند که من او را به نظم نیاورده باشم این اسب را با آنچه بر من است به او خواهم داد؛ پـس مـحـدّثین شروع کردند به ذکر احادیثى که در فضیلت آن حضرت بود و سیّد اشعار خـود را کـه مـتـضـمـّن آن فـضـیـلت بـود انـشـاد مـى کـرد تـا آنکه مردى او را حدیث کرد از ابـوالزَّغـْل المـرادى کـه گـفـت : خـدمـت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام بـودم کـه مـشـغـول تـطـهـیـر شـد از بـراى نـمـاز و مـوزه خـود را از پـاى بـیـرون کـرد مـارى داخل کفش آن جناب شد پس زمانى که خواست کفش خود را بپوشد غُرابى پیدا شد و موزه را ربـود و بـالا بـرد و بیفکند، آن مار از موزه بیرون شد سیّد تا این فضیلت را شنید آنچه وعده کرده بود به وى عطا کرد آنگاه آن را در شعر خود درآورد و گفت :
شعر :
اَلا یا قَوْمُ لِلْعَجَبِ الْعُجابِ
لِخُفِّ اَبىِالحسین وَلِلحُبابِ (الا بیات ).(9)
******
پاورقی:1- (بحار الانوار) 17/398 .
2ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/138 .
3ـ ر.ک : (بحار الانوار) 17/390 ـ 421، باب پنجم .
4ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/132 .
5ـ (بحار الانوار) 17/397 .
6ـ (قصص الانبیاء) راوندى ص 286، حدیث 383 .
7ـ (خرائج ) راوندى 1/136 .
8ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/179 ـ 180؛ (قصص الانبیاء) راوندى ص 312، حدیث 421 .
9ـ (الا غانى ) ابوالفرج اصفهانى ،7/7-27، (اخبارالسیّد) ،مرزبانى ، ص 171
منتهی الآمال شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
((مطلب ادامه دارد))